کد مطلب:370085 شنبه 19 فروردين 1396 آمار بازدید:759
*رجایى، مهدى
*میرداماد، محمد باقر بن محمد
*طوسى، محمد بن حسن
....................
*كشى، محمد بن عمر
محمد بن عمر كشى
ولادت
ابو عمرو، محمد بن عمر بن عبد العزیز كشى از بزرگان و علماى شیعه در قرن سوم و چهارم هجرى است، اما تاریخ دقیقى از ولادت او در دست نداریم.
انتساب كشى نیز به منطقه« كش» از نواحى سمرقند( در آسیاى میانه) است.
شخصیت
مهمترین نكتهاى كه در زندگینامه هر یك از علماى دین قابل توجه است شخصیت علمى و اجتماعى و دینى اوست.
« كشى» یكى از معروفترین چهرههاى شیعه در قرن چهارم هجرى بوده است. او از دوستان و یاران صمیمى« ثقة الاسلام كلینى»، مؤلف كتاب گرانقدر« كافى» است.
ثقة الاسلام كلینى و كشى در بسیارى از اساتید و مشایخ و شاگردان با یكدیگر مشتركند و این نشانگر نهایت صمیمیت و ارتباط نزدیك بین آن دو است.
عصر زندگى
دوران زندگى كشى مصادف بوده با غیبت صغراى امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف و او كه مانند شیخ كلینى در بغداد مىزیسته یقینا با نواب خاص امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف ارتباط و معاشرت داشته و از محضر آنان استفاده مىكرده است.
با توجه به اینكه آن دوران آغاز غیبت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف بوده و نیاز فراوانى به پاك و منقّح نمودن روایات دین از مجعولات و افراد ضعیف در اسناد روایات حس مىشده ابو عمرو كشى مهمترین و اولین حركت خویش را تهیه كتابى رجالى قرار داد كه علماى دین بتوانند با استفاده از نور و هدایت آن روایات صحیح را از ضعیف تشخیص داده و تصویرى صحیح و زیبا از دین در اختیار توده مردم و آیندگان قرار دهند.
از جزئیات زندگى ابو عمرو و سفرهاى او اطلاع چندانى موجود نیست ولى هم عصر و همراه بودن با شیخ بزرگوار، كلینى بسیارى از نكات را براى انسان محقق روشن مىسازد، چرا كه دو هم شاگردى و دو یار صمیمى معمولا در مراحل مختلف زندگى و كمالات روحى با یكدیگر حركت مىنمایند.
وثاقت
براى وثاقت و اعتبار كشى همین نكته بس است كه كتاب او را كسى مانند شیخ الطائفه، شیخ طوسى روایت نموده و براى شاگردان خویش املاء كرده است.
همچنین در فهرست شیخ و دیگر منابع، بجز تعریف و تمجید چیزى درباره او نمىبینیم. شیخ در فهرست مىگوید:« ثقة بصیر بالأخبار و بالرجال، حسن الاعتقاد».
یكى دیگر از دلایل وثاقت او، روایت هارون بن موسى تلعكبرى و روایت جعفر بن محمد قولویه، صاحب« كامل الزیارة» از اوست.
روایت از ضعفاء
یك نكته مبهم در زندگى كشى آن است كه نجاشى در فهرست خویش در شرح حال كشى گفته:
« كان ثقةً عیناً و روى عن الضعفاء كثیرا...»، در حالى كه نقل از ضعفا قدح و منقصتى براى بزرگان متقدمین محسوب مىگشته است.
جواب از این كلام آن است كه:
اولا خود نجاشى تصریح كرده كه« كان ثقة عینا» و ثانیا ممكن است كسانى كه مشایخ كشى بودهاند، در نظر نجاشى ضعیف یا مطعون بودهاند، اما بنا بر نظر كشى آن افراد هیچ مشكلى نداشتهاند یا مبناى كشى و نجاشى در ضعف و وثاقت افراد متفاوت بوده است.
اساتید
ابو عمرو كشى از بیش از 50 نفر روایت نقل كرده و یكى از كسانى است كه به كثرت مشایخ معروف است. از جمله مشایخ كشى عبارتند از:
1- محمد بن مسعود عیاشى، صاحب تفسیر گرانقدر عیاشى 2- ابو القاسم، نصر بن صباح بلخى 3- ابراهیم بن عیاش قمى 4- حسین بن بندار قمى 5- احمد بن على قمى 6- احمد بن یعقوب، ابو على بیهقى 7- محمد بن احمد بن شاذان 8- محمد بن قولویه قمى، پدر ابن قولویه صاحب« كامل الزیارة»
شاگردان
از مهمترین و بزرگترین شاگردان كشى مىتوان به افرادى مانند:
1- جعفر بن محمد بن قولویه قمى، مؤلف كتاب ارزشمند« كامل الزیارة» 2- هارون بن موسى تلعكبرى، متوفاى 385 هجرى 3- ابو احمد، عیسى بن حیان نخعى 4- حیدر بن محمد بن نعیم سمرقندى اشاره نمود.
تالیفات
تنها كتابى كه از ابو عمرو كشى، آن بزرگ مرد دوران غیبت صغرى، به دست ما رسیده كتاب« معرفة الناقلین عن الأئمة الصادقین علیهم السلام» است.
البته چنان كه در توضیحات كتاب« رجال كشى» آمده، اصل كتاب كشى موجود نیست و حتى در قرون ششم و هفتم هجرى نیز نسخهاى از آن یافت نمىشده است.
آنچه اكنون به عنوان رجال كشى چاپ شده و در دسترس است كتاب« اختیار معرفة الرجال» است.« اختیار» منتخب و مهذب كتاب كشى است كه توسط شیخ الطائفة، ابو جعفر طوسى در قرن پنجم، سال 456 هجرى، براى یكى از شاگردانش املاء شده است.
علامه آقا بزرگ تهرانى در« الذریعة» كتاب« فهرست الكشی» را نیز از تألیفات او دانسته است. دلیل ایشان نیز عبارتى است در رجال كشى كه در ذیل مطلبى گفته است:« ذكرناها نحن فی كتاب الفهرست».
اما با توجه به اینكه اولا در جایى دیگر چنین كتابى براى كشى ذكر نشده و ثانیا این عبارت در« اختیار معرفة الرجال»- منتخب شیخ طوسى از كتاب كشى- آمده و شیخ طوسى كتابى با نام« الفهرست» دارد؛ چنین به نظر مىرسد مقصود از عبارت فوق، كتاب فهرست شیخ طوسى باشد و كشى كتابى با نام الفهرست نداشته باشد.
وفات
متأسفانه تاریخ وفات كشى نیز مانند ولادت او مجهول است، اما بنا بر بعضى نقلها ابو عمرو كشى در حدود نیمه قرن چهارم- حدود 350 هجرى- وفات یافته است.
*رجایى، مهدى
سید مهدى رجایى موسوى
« حجة الاسلام و المسلمین سید مهدى رجایى موسوى»، در سال 1336 ش، در شهر اصفهان دیده به جهان گشود.
اطلاع زیادى از ایشان در دست نیست، همینقدر مىدانیم كه تخصص ایشان، در زمینه فقه، اصول، رجال انساب و تراجم بوده است.
آثارى كه توسط ایشان تألیف شده یا مورد تحقیق قرار گرفته است، عبارت است از:
1. 25 رساله فارسى مجلسى؛
2. آیة الطالب فى انساب آل ابى طالب؛
3. اجوبة المسائل الهندیة مجلسى؛
4. احوال و آثار ملا محمد اسماعیل خواجویى؛
5. ارشاد الطالبین... فاضل مقداد؛
6. الاربعون حدیثا خواجویى؛
7. الاربعون حدیثا ماجوزى؛
8. الاربعین فى امامة الائمة( ع)؛
9. الاصیلى فى انساب الطالبیین؛
10. الامة شفتى؛
11. البیان الجلى؛
12. التذكرة؛
13. التعلیقة على اختیار معرفة الرجال؛
14. التعلیقة على اصول الكافى؛
15. الدر الملتقطة خواجویى؛
16. الرسائل الاعتقادیة خواجویى( فارسى)؛
17. الرسائل الاعتقادیة خواجویى( عربى)؛
18. الرسائل الرجالیة؛
19. الرسائل العشر ابن فهد؛
20. الرسائل الفقهیة خواجویى؛
21. الشجرة الطیبة؛
22. الشجرة المباركة فخر رازى؛
23. الشرح الصغیر صاحب ریاض؛
24. الشهاب الثاقب فى بیان معنى الناصب؛
25. الطوائف؛
26. العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة؛
27. الفخرى فى انساب الطالبیین؛
28. الفوائد الرجالیة خواجویى؛
29. الفوائد الطریفة؛
30. المؤتلف من المختلف طبرسى؛
31. المحاسن برقى؛
32. المستطابة؛
33. المقتصر من شرح المختصر؛
34. المقتطفات؛
35. المناظرة المأمونیة خواجویى؛
36. المنتخب من تفسیر القرآن ابن ادریس؛
37. النفخة العنبرة یمانى موسوى؛
38. الكواكب المشرقة؛
39. ایضاح ترددات الشرائع؛
40. تحفة الابرار؛
41. تحفة لب اللباب؛
42. تظلم الزهراء من اهراق دماء آل عباء؛
43. تلخیص الخلاق صیمرى؛
44. جامع الشتات خواجویى؛
45. جلاء العیون؛
46. حقائق الایمان شهید ثانى؛
47. خیراتیه در ابطال صوفیه؛
48. در محضر دولت؛
49. رسالة فى الاعتقادات مجلسى؛
50. رساله اجوبة المسائل میرزا محمد حفیظ؛
51. رساله نوروزیه؛
52. رسائل الشریف المرتضى؛
53. سراج الانساب؛
54. سفینة النجاة تنكابنى؛
55. سه رساله در باره حجة بن الحسن؛
56. شرح صحیفه سجادیه سید داماد؛
57. طوائف المقال فى معرفة طبقات الرجال؛
58. علل و عوامل گوناگون انهدام كتاب؛
59. عمدة الطالب؛
60. عین الحیاة؛
61. غرر الحكم و درر الكلم؛
62. لب الانساب و الالقاب؛
63. مجموع الغرائب و موضوع الرغائب؛
64. مجموعه رسائل اعتقادى مجلسى؛
65. مشرق الشمسین بهایى؛
66. معراج اهل كمال ماجوزى؛
67. مفاتیح الغیب مجلسى؛
68. مفاتیح الشرائع؛
69. ملاذ الاخبار علامه مجلسى؛
70. نهایة الاحكام علامه حلى.
وى، در مراسم اعطاى جایزه شهاب، در جشنواره بزرگداشت آیة الله مرعشى نجفى، كه در سال 1389 ش، برگزار گردید، بهعنوان پژوهشگر برتر، شناخته شدند.
*میرداماد، محمد باقر بن محمد
سید محمد باقر میرداماد( ره)
تاریخ تشیّع و زندگى علماى شیعه در عصر غیبت همواره پر فراز و نشیب بوده است؛ مشحون از درگیرى و مقابله با جنبشها و نظامهاى فكرى مختلف كه در طول آن تشیّع اصالت خود را به عنوان مكتبى مستقلّ و زنده حفظ كرده است.
این رویارویى در مواردى كه فكر و نظام مهاجم یكسره با تفكّر شیعى ناسازگار بوده به طرد آن منجر شده و در مواردى نیز كه بهكلى با اصول و مبانى تشیّع منافات نداشته در تشیع هضم گردیده و به عنصرى خودى و هماهنگ تبدیل شده، بهگونهاى كه از اصل خود فاصله گرفته است.
بىشك این قدرت برخورد در برابر نظامهاى فكرى كه بعضى از آنها قرنها بر تاریخ بشرى سلطه داشتهاند نعمتى است كه از كوثر امامت و ولایت سرچشمه گرفته است.
یكى از این رویارویىها در عرصه فكر و اندیشه برخورد علماى شیعه با فلسفه است. هنگامى كه عالمان شیعه فلسفه را علمى كه در ذات خود با مبانى تشیّع منافات داشته باشد ارزیابى نكردند. به همین جهت به حذف برخى از مطالب و تكمیل بعضى از مباحث آن پرداختند و آن را با مبانى تشیّع هماهنگ ساختند. این روند در عصر حكماى عهد صفوى به حدّ اعلاى خود رسید و فلسفه و حكمت را از جهات بسیارى از فلسفه متداول و مرسوم جدا ساخت و بدان هویتى مستقل بخشید.
نوشته حاضر به شرح زندگانى یكى از حكماى بزرگ عهد صفوى مىپردازد كه در این راه جهد بلیغ روا داشته است.
نام و نسب:
سید محمد باقر فرزند محمد داماد استرآبادى مشهور به« میرداماد» از علماى بزرگ و حكماى برجسته عهد صفوى است. نسب میرداماد به امام حسین( ع) مىرسد. وى لقب« داماد» را از پدرش به وام گرفته بود، پدر او، سید محمد داماد استرآبادى به سبب داشتن افتخار دامادى محقق كركى فقیه بزرگ عهد شاه طهماسب صفوى ملقب به« داماد» گردید. بعدها این لقب به فرزندش محمد باقر نیز اطلاق شد.[ 1]
ولادت:
سید محمد باقر استرآبادى در حدود سال 960 ق دیده به دنیا گشود.[ 2] عنوان استرآبادى ظاهراً به دلیل انتساب پدران وى به« استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنیا نیامده است چرا كه پدرش سید محمد داماد، مسلماً در مركز سیاسى كشور بوده و دلیل و نقلى بر سكونت خانوده میرداماد در استرآباد وجود ندارد.[ 3]
درباره ازدواج سید محمد داماد با دختر محقق كركى( ره) حكایت جالبى نقل شده است:
در كتاب نجوم السماء از فاضل داغستانى، علیقلىخان شش انگشتى متخلص به واله نقل شده است كه شیخ اجل على بن عبدالعالى، محقق كركى( ره) در خواب دید كه امیرالمومنین( ع) به او فرمود دخترش را به همسرى میر شمسالدین محمد پدر میرداماد درآورد و فرمود كه از وى فرزندى به دنیا خواهد آمد كه وارث علوم انبیاء و اوصیاء مىگردد. شیخ دختر خود را به تزویج او درآورد. لیكن دختر پیش از آن كه فرزندى به دنیا آورد وفات كرد. شیخ از خواب خود متحیّر مانده بود. بار دیگر امیرالمومنین( ع) را در خواب دید كه فرمود ما این دخترت را قصد نكرده بودیم بلكه فلان دخترت را به همسرى او درآور. آنگاه شیخ همان دخترش را به ازدواج سیّد شمسالدین محمد درآورد و میرداماد از او متولّد شد.[ 4]
آن خواب بعدها به واقعیت پیوست و میرداماد در جوانى در تمامى علوم شرعى و عقلى تبحر یافت و به استادى رسید و بر همتایان خود برترى یافت.
تحصیلات و اساتید میرداماد( ره):
از آنجا كه محمدباقر در خاندانى شریف و اهل فضل و كمال رشد مىیافت، از همان اوایل كودكى به تحصیل علم تشویق و ترغیب شد. تحصیلات علوم دینى را در خردسالى در مشهد آغاز نمود و پس از چندى نزد اساتید و فضلاى آن دیار به تلمذ پرداخت.
از اساتید او در مشهد مرحوم سید على فرزند ابىالحسن موسوى عاملى است.[ 5] مرحوم شیخ حرّ عاملى در كتاب امل الامل راجع به وى مىنویسد:« او از بزرگان علما و فضلاى عصر خویش و از شاگردان شیخ ما، شهید ثانى بود. وى فردى زاهد، عابد، فقیه و با ورع بود.»[ 6] سید على بن ابى الحسن عاملى همانطور كه از نام وى برمىآید از علماى جبلعامل لبنان بود و سپس به ایران مهاجرت كرد.
استاد دیگر میرداماد كه در رشد علمى وى تأثیر گذاشت فقیه بلند مرتبه شیخ عزّالدین حسین فرزند عبدالصّمد عاملى( م 984 ق)، پدر شیخ بهایى از علماى بزرگ منطقه جبلعامل لبنان بود. وى شاگرد برجسته زینالدین علىبن احمد عاملى معروف به شهید ثانى( شهادت در 966 ق) بود و پس از كشته شدن شهید ثانى به دست طرفداران عثمان، جبل عامل را كه ناامن شده بود ترك كرد و چون در ایران مذهب تشیع رسمیت یافته و محل امن و مناسبى براى شیعه محسوب مىشد به ایران مهاجرت كرد. در این سفر پسرش محمد، شیخ بهایى كه هنوز این لقب را نداشت و بیش از سیزده سال از عمر وى نمىگذشت همراه او بود.
شیخ عزّالدین حسین بن عبدالصمد پس از چندى شیخ الاسلام قزوین پایتخت شاه طهماسب صفوى شد. سپس در حدود سال 969 ق با همین منصب به مشهد رفت.
توقف او در مشهد مقدس بیش از دو سال طول نكشید و او در سال 971 ق با همان سمت به هرات مهاجرت كرد و در آنجا تعلیم محمد خدابنده ولیعهد شاه طهماسب را به عهده گرفت. در شهر هرات پیروان اهل تسنن زیاد بودند. پس از مهاجرت وى به هرات گروه بسیارى از علما و طلاب در پیرامون او گرد آمدند. در مدت هشت سال اقامت آن فقیه بلند مرتبه در هرات( در حدود سالهاى 971 تا 979) حوزه علمى غنى و پررونقى تشكیل شد و گروه بسیارى به ارشاد وى شیعه شدند.
استفاده میرداماد از حضور این فقیه بزرگ در همین دوران صورت گرفته است. گفتیم كه فقیه گرانقدر عزّالدین حسین بن عبدالصّمد عاملى( ره) تا حدود سال 971 ق را در مشهد اقامت داشت و میرداماد نیز تحصیلاتش را در مشهد آغاز نمود. لیكن با توجه به اینكه در آن سالها میرداماد در حدود یازده سال بیشتر نداشته نمىتوانسته از محضر درس عالم بزرگى چون شیخ عزّالدین حسین كه در سطوح عالى تدریس مىنموده استفاده كرده باشد.
به همین جهت اگر نبوغ و استعداد سرشار میرداماد را در نظر داشته باشیم استفاده میر از حضور آن بزرگوار در اواخر اقامت ایشان در هرات و در حداثت سن میرداماد بوده است. از تألیفات وى است: عقدالطهماسبى، وصول الاخیار الى الاخبار و...[ 7]
دیگر استاد میرداماد دایى گرامىاش، فقیه جلیل، مرحوم عبادالعالى عاملى( م 993 ق) فرزند مرحوم محقق كركى است. مرحوم شیخ حرّ عاملى در املالامل درباره وى مىگوید:« او فردى فاضل، فقیه، محدث، محقق، متكلّم، عابد و از مشایخ بسیار بزرگ بود. وى از پدرش و معاصرین دیگر روایت مىكند و محمد باقر حسینى داماد- میرداماد- از او اجازه روایى دارد. او را رسالهاى است دقیق درباره قبله و قبله خراسان بالخصوص.»[ 8]
این سه بزرگوار كه در برخى از كتب شرح حال و تاریخ به عنوان اساتید و مشایخ میرداماد از آنان نام برده شده همگى در علوم منقول استاد و متبحر بودهاند.
اساتید میرداماد در علوم عقلى كه وجه مشخّصه علمى اوست و ما وى را به این جهت به شهرت مىشناسیم بهدرستى معلوم نیست، مگر اشارهاى كه در تاریخ عالم آراى عباسى آمده است. در این كتاب از میان كسانى كه میرداماد در مدت اقامتش در هرات و تردد به دربار ولیعهد محمد خدابنده با آنان مباحثات علمى داشته تنها از« امیر فخرالدین سمّاك استرآبادى» نام برده شده است.[ 9]
در همین كتاب در شرح حال فخرالدین سمّاك استرآبادى آمده است كه وى در علوم معقول تبحّر داشته و از شاگردان امیر غیاثالدین منصور شیرازى بوده است. حاشیه بر الهیات تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسى از تألیفات اوست.[ 10]
بنابر آنچه قطبالدین لاهیجى، شاگرد میرداماد درباره استاد خود گفته است میر برخى از كتب را خود مطالعه مىكرده و با نیروى فهم خویش فرا مىگرفته است.[ 11]
با توجه به گفته قطبالدین لاهیجى باید اذعان داشت كه تنها استاد فلسفه و حكمت میرداماد( ره) امیر فخرالدین سمّاك بوده است. امیر فخرالدین سمّاك فیلسوفى بنام و صاحب آراء مستقل شناخته شده است و حاشیهاى بر الهیات( كه بخشى از كتاب تجرید الاعتقاد را تشكیل مىدهد و كتاب كلامى- فلسفى است) تنها تألیف شناخته شده وى است.
به همین جهت باید گفت آنچه میرداماد را حكیمى صاحب نظر و بلند مرتبه گردانیده همانا سعى فكرى او و نبوغ وى بوده است. نبوغى كه او را در فهم و تحلیل مباحث دقیق و پیچیده فلسفى كه به ذهنى دقیق و نقّاد نیاز دارد مدد رسانیده است.
از آنجا كه ولیعهد، محمد خدابنده در سال 980 ق هرات را ترك كرد و در شیراز اقامت گزید میرداماد در پایان اقامت خدابنده در هرات بیش از بیست سال نداشته است. با تعبیرى از كتاب عالمآراى عباسى چنین برمىآید كه وى داراى نبوغ و استعداد فراوان بوده است. در عالم آراى عباسى آمده است:«- میرداماد- در زمان نواب اسكندر شأن- محمد خدابنده- به اردوى معلّى- هرات- آمده به صحبت علما و افاضل درگاه معلّى مشرف گشته مدتى با امیر فخرالدین سمّاك استرآبادى و سایر دانشمندان مباحثات نمود و در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار خود گشت.»[ 12]
دوران تحصیل میرداماد در هرات دوران تحصیلات عالى و دوران غناى علمى وى بود. در پایان این دوره بود كه به عنوان عالمى برجسته شناخته شد و از علماى سرآمد در علوم معقول و منقول گشت.
گفتیم كه فقیه گرانقدر شیخ عزّالدین حسین بن عبدالصمد عاملى، استاد میرداماد در سال 980 ق هرات را ترك كرد و به قزوین بازگشت. در همین سال بود كه محمد خدابنده ولیعهد نابیناى شاه طهماسب به امر شاه هرات را ترك گفت و به حكومت شیراز منصوب شد و حكمروایى هرات به پسر هشت ساله او حمزه میرزا سپرده شد. انتقال محمد خدابنده از هرات به شیراز به معناى روگردانى شاه از ولیعهد خویش و در واقع عزل وى از منصب ولایتعهدى بود.
در اثناى همین تحولات بود كه شیخ عزالدین حسین عاملى هرات را ترك گفته و به پایتخت یعنى قزوین بازگشت. پس از مهاجرت وى، هرات دیگر اهمیّت علمى خود را از دست داد. از همینرو میرداماد نیز باید هرات را در همین سالها ترك گفته باشد.
مهاجرت به اصفهان:
در سال 984 ق شاه طهماست( سلطنت از 920 تا 984) كه به اجتناب از منهیّات و عمل به احكام شرعى سخت پایبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعیل دوّم( سلطنت از 984 تا 985) به سلطنت رسید.
رفتار و اعتقادات شاه اسماعیل دوم برخلاف پدرش بود. وى كسانى را كه در زمان شاه طهماسب به زهد و پاكدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را كه در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمایت قرار داد. مطربان و خنیاگران كه در عهد شاه طهماسب به دلیل اجتناب از منهیات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند.[ 13]
آغاز سلطنت شاه اسماعیل دوم مىتواند دلیلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون میرداماد و شیخ بهایى به اصفهان و دور شدن از دستگاه حكومت باشد. بخصوص آن كه شیخ عزّالدین پدر شیخ بهایى و استاد آن دو عالم معاصر در همین سال پس از انجام حج تصمیم به اقامت در بحرین گرفت و از مركز حكومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت كرد.
در آن دوران اصفهان داراى مدارس علمى خوب و مدرسین عالى بود و طلاب سختكوش و جدى به تحصیل علوم و معارف مشغول بودند. میرداماد در مدرسه خوجه اصفهان حكمت تدریس مىكرد. شیخ بهایى نیز در همان مدرسه تفسیر، فقه، حدیث و رجال درس مىداد و میرفندرسكى دیگر معاصر میرداماد ملل و نحل تدریس مىكرد.[ 14]
در دوره سلطنت شاه عباس صفوى به سال 999 ق پایتخت از قزوین به اصفهان منتقل شد. به دلیل حمایتها و تشویقهاى شاه عباس از علما و دانشمندان و به وجود آمدن محیطى امن و برخوردار از تكریم و تشویق حكومت، رفته رفته بر رونق و اهمیت حوزه اصفهان افزوده شد.
صفویه و علماى شیعه:
ظهور سلسله صفویه یكى از وقایع مهم و تعیین كننده تاریخ ایران بود كه موجب قدرت یافتن و اشاعه تشیّع شد. قبل از به قدرت رسیدن صفویان، جز در معدودى از شهرهاى شیعىنشین، ساكنان اكثر شهرها و مناطق پیرو یكى از مذاهب اهل سنّت بودند. پس از تشكیل سلسله صفوى توسط شاه اسماعیل( سلطنت از 892 تا 930) مذهب رسمى ایران، تشیع اعلام شد. شاه اسماعیل با شدت و اهتمام بسیار تلاش كرد تا مذهب شیعه را در تمام سرزمین تحت حكومت خود رواج دهد. پس از وى جانشینان او این راه را ادامه دادند و همچنان به تشیّع وفادار ماندند.
از همین رهگذر بود كه شاهان صفوى علماى بنام و طراز اول شیعه را از سایر نقاط سرزمینهاى اسلامى به مركز حكومت خود دعوت مىكردند و آنان را به سكونت در ایران تشویق و ترغیب مىنمودند. باید تصدیق كرد كه علماى شیعه و بخصوص فقها نزد شاهان صفوى و دربار آنان مورد اطاعت و احترام بسیار بوده و جایگاه اجتماعى بلندى داشتهاند.
صفویه و صوفیه:
صفویان طایفهاى بودند كه نامشان با تصوف عجین شده بود. پس از در دست گرفتن زمان قدرت و تشكیل حكومت، شاهان صفوى كه خود« مرشد كامل» صوفیه خوانده مىشدند و بالاترین منصب متصوّفه را داشتند رفته رفته از بزرگان صوفیه روى گرداندند و از نفوذ و قدرت آنان كاستند و از آن سو به علما و فقهاى شیعه توجه بسیار نشان دادند. دلایل این امر از موضوع این گفتار خارج است.
حوزه اصفهان:
در زمان سلطنت شاه عباس صفوى در اصفهان، پایتخت شاه عباس، حوزهاى غنى و بزرگ شكل گرفت و در عالم اسلام شهرت بسیار یافت. بهطورى كه طالبان علوم و معارف اسلامى از اطراف جهان به آنجا روى آوردند. حوزه اصفهان به صورتى عالى جامع علوم معقول و منقول بود و اكثر علما و مدرسان آن بین معقول و منقول جمع كرده بودند. در اینجا بىمناسبت نیست تا به دو اصطلاح معقول و منقول اشارهاى بكنیم.
علوم معقول و علوم منقول:
علوم منقول به علومى گفته مىشد كه مواد خام آن را منقولات و گفتهها تشكیل مىداد و در نهایت اگر از بررسى و تحیل عقلانى استفاده مىشد، بر روى صحت و سقم، صدق و كذب، كیفیّت دلالت و در یك كلمه تبیین همان منقولات بود. ادبیات، تاریخ، فقه، اصول فقه، حدیث و تفسیر از علوم منقول شمرده مىشد.
امّا علوم معقول علومى بودند كه مواد تشكیل دهنده آن نقل فلان منبع یا شخصیّت دینى یا ادبى نبود بلكه صرفاً محصولات و یافتههاى عقلانى بود كه مورد تحلیل و تبیین قرار مىگرفت. كلام، فلسفه، عرفان نظرى و ریاضیات از علوم معقول شمرده مىشدند.
یكى از مشخصات بارز حوزه اصفهان در آن عصر رواج فلسفه و حكمت بود. گفتیم كه شاهان صفوى با آنكه تا زمان شاه عباس خود واجد عنوان مرشد كامل بودند، از تصوّف و بزرگان متصوّفه روى گرداندند. از سوى دیگر علما و فقهاى شیعه به مخالفت با تصوّف برخاستند زیرا صوفىگرى را مخالف با اصول اولیه تشیّع مىدیدند. این دو عامل باعث شد تا رفتهرفته تصوّف در عهد صفوى تضعیف شود و پایگاه اجتماعى خود را از دست بدهد.
مقارن همین دوران بود كه حركت جدیدى در نضج و كمال یافتن حكمت و فلسفه مسلمین آغاز شد و اقبالى تمام به حكمت به وجود آمد. دوران شكوفایى این نهضت فكرى در عصر حكیم فرزانه میرداماد( ره) و در حوزه اصفهان بود.
دورانى كه در آن ملاصدراى شیرازى بالید و رشد كرد و حكمت را وارد مرحلهاى جدید كرد مرحلهاى كه خود آن را بهحق« حكمت متعالیه» نامید.
حكمت و فلسفه:
حكمت از جهتى از فلسفه جدا است. در كتاب تاریخ فلسفه در اسلام در توضیح حكمت آمده است:« آن صورت از معرفت كه با نام حكمت تا به امروز در عالم تشیّع برجاى مانده است نه عیناً همان است كه معمولاً در غرب فلسفه مىخوانند، نه تئوزوفى است كه متأسفانه در دنیاى انگلیسى زبان به جنبشهاى شبه روحانى اطلاق مىشود و نه علم كلام است. حكمت كه در روزگار صفویان روى به تكامل نهاد، و تا عصر ما ادامه یافته، آمیزهاى است از چند رشته كه در چارچوب تشیع به هم بافته شده است. مهمترین عناصر حكمت عبارتند از تعالیم باطنى ائمه( ع) بخصوص مطاوى نهجالبلاغه على( ع)، حكمت اشراقى سهروردى كه حاوى جنبههایى از نظریات ایران باستان و آراء هرمسى است، تعالیم صوفیان نخستین، بخصوص آراء عرفانى ابن عربى و بالاخره میراث فیلسوفان یونانى است.»[ 15]
حكمت در حوزه اصفهان:
در عصر میرداماد حوزه اصفهان خاستگاه حكمت بوده است بهطورى كه از اطراف جهان براى آموختن حكمت به اصفهان مىآمدند.[ 16] بىتردید حوزه اصفهان این امتیاز را مرهون شخصیتهاى برجسته آن دوران همچون شیخ بهایى، میرفندرسكى و میرداماد است. در این گفتار از میان معاصران میرداماد به ذكر این دو عالم فرزانه كه از چهرههاى اصلى حوزه اصفهان در آن عصر بودهاند اكتفا شده و چه بسا در شرح حال آنان اطاله كلام نیز شده باشد تا وضعیت آن دوران از حیث چگونگى حوزههاى درسى علوم معقول و منقول ونیز جایگاه برجسته میرداماد( ره) معلوم شود.
معاصران میرداماد:
معاصران میرداماد و خود وى همگى از منسوبان به دربار و مورد توجّه و احترام بسیار شاهعبّاس بودهاند و شاه با آنان مجالست و دوستى نزدیك داشته است. سابقه ارتباط و دوستى آنان با دربار به ارتباط و دوستى پدرانشان با دربار صفوى برمىگردد.
از علماى بنام معاصر میرداماد، فقیه، محدث، مفسّر، متكلّم، ریاضیدان، شاعر، ادیب و عارف بلند مرتبه شیخ بهاءالدین محمّد عاملى مشهور به« شیخ بهایى»( 953 تا 1030 ق) است. وى در تمامى علوم متداول آن روز استاد بود اگر بخواهیم تبحر وى را در دو زمینه علوم عقلى و علوم نقلى مقایسه كنیم باید بگوییم كه بیشتر در علوم نقلى تبحر داشته و از این نظر برجسته بوده است. گرچه شیخ بهایى در علوم عقلى همچون كلام و در سیر و سلوك و عرفان نیز دست داشته و اشعار بسیارى با این صبغه دارد، به گونهاى كه صوفیه وى را از خود مىشمردهاند، لیكن با نگاهى گذرا به آثار وى روشن مىشود كه شخصیت علمى وى در زمینه علوم شرعى برجسته و ممتاز بوده است و در زمینه علوم عقلى بخصوص حكمت صاحب تألیف نیست.[ 17]
شیخ بهایى( ره) شیخ الاسلام اصفهان بود و منصب رسمى فقاهت و امور دینى به وى محوّل گردیده بود. شیخ بهایى( ره) در سلوك و عرفان نیز دست داشته و یكسره به دنیا بىتوجه بوده است. مثنوىهاى او كه از حیث صورت و معنا به سبك مثنوىهاى مولوى است شاهدى گویا بر این مدّعاست.
شیخ بهایى و میرداماد دوستى نزدیك و صمیمانهاى داشتهاند. با آنكه آن دو بزرگوار در مواردى نظرگاههاى مخالف با یكدیگر داشتهاند لیكن این امور در دوستى آنان خللى وارد نكرده بود. شیخ بهایى یازده سال پیش از میرداماد، در سال 1030 هق دیده از دنیا فرو بست.
برخى از تألیفات او در علوم مختلف عبارتند از: جامع عباسى در كلام، فوائد الصمدیه در ادبیات عرب، خلاصة فى الحساب در علم جبر، تشریح الافلاك در نجوم و هیئت، تفسیر قرآن، چند مثنوى و...
از دیگر شخصیتهاى برجسته حوزه اصفهان میرابوالقاسم فندرسكى معروف به« میرفندرسكى» است. وى اصلاً از استرآباد مازندران است. میرفندرسكى پس از گذراندن تحصیلات مقدماتى از اساتید مسلم فلسفه مشاء در حوزه اصفهان شد و به سبب نزدیكى پدرش به دربار شاهعباس وى نیز با شاه مراوده و دوستى نزدیك داشت. او سفرهاى متعدد به هندوستان كرد، و با نظریات حكماى هند آشنا بود و در آن جا نیز نزد امرا از احترام امرا برخوردار بود.
میرفندرسكى علاوه بر آن كه زبانهاى عربى و فارسى را بخوبى مىدانست، بر زبان پهلوى و سانسكریت احاطه داشت.[ 18] بنابر تحقیقى كه دانشمند محترم آقاى جلالالدین آشتیانى كرده است نظرات فلسفى میرفندرسكى بر حول فلسفه مشّاء دور مىزد، و وى را باید فیلسوفى« مشّائى» دانست. زندگى او درویشگونه بوده و یكسره با بىاعتنایى به دنیا مىگذشته است.
از تألیفات اوست: شرح مهاراة، رساله صناعیه، مقولة الحركة، تاریخ صفویه و... وى نه سال پس از وفات میرداماد، در سال 1050 ق از دنیا رفت.
جایگاه علمى میرداماد:
میرداماد در زمینه علوم شرعى صاحب آثار بسیار باارزشى است. وى در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحبنظر بود و آراء مستقلى داشت. آثار فراوان او در زمینه فقه، تعلیقات او بر كتب چهارگانه روایى، تعلیقاتش بر كتب رجال، و تفاسیر مختلف او بر قرآن بخوبى نشان دهنده این بعد از شخصیّت علمى اوست.
لیكن آنچه در شخصیت علمى او غلبه تام دارد تبحر وى در حكمت و فلسفه است به طورى كه برخى او را« ثالث المعلمین» خواندهاند؛ از جمله حكیم ملا هادى سبزوارى در« شرح منظومه» وى را پس از ارسطو و فارابى« معلم ثالث» خوانده است.
« میرداماد در جمیع مسائل مهم فلسفه و حكمت داراى استقلال فكرى است و از حیث اقتدار بر اداى مباحث مهم فلسفى و تقریر مشكلات و معضلات حكمى و روانى گفتار منزلت خاصّى داشته است. حوزه فلسفى او بسیار با اهمیت تلقى مىشد و هر كس اجازه مىیافت در درس او حاضر شود به دیگران مباهات مىنمود».[ 19]
كلام مرحوم فاضل تونى براى درك جایگاه بلند و شأن والاى علمى میرداماد كلامى گویاست. مرحوم فاضل تونى گفته بود:« امروز بر علما فخر كن و بگو كلام میر را فهمیدم.»[ 20]
و نیز از مدح و ستایشى كه صدرالمتألهین ملاصدراى شیرازى از استادش میرداماد كرده است مقام علمى وى نزد حكیم بزرگى چون ملاصدرا معلوم مىشود. وى در نامهاى كه به میرداماد نوشته است او را در حدّ اعلى ستایش نموده و در حد پرستش تعریف و مدح كرده است.[ 21]
میرداماد خود نیز خویش را معلم مىخوانده و در برخى از نوشتههایش آنگاه كه مىخواهد از فارابى مطلبى را نقل كند مىگوید:« ابونصر فارابى، شریك ما در تعلیم گفته است...» و آنگاه كه مىخواهد از بهمنیار شاگرد ابوعلى سینا گفتهاى را نقل كند مىگوید:« شاگرد ما بهمنیار گفته است...»[ 22]
گویند روزى ملاصدرا برحسب معمول براى شركت در درس میرداماد در محل تدریس حاضر شد ولى میر در آنجا حاضر نبود. در این حین تاجرى براى كارى در محل درس حاضر شد و چون میرداماد را نیافت با ملاصدرا به گفتگو نشست. مرد تاجر از وى سؤال كرد كه آیا میر افضل است یا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت كه میر افضل است. در این اثنا میرداماد از راه رسید و در پشت دیوار توقف كرد و به گفتگوى شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر یكیك علمارا نام مىبرد و ملاصدرا مىگفت كه میر افضل است. پس آن شخص پرسید:« میر افضل است یا شیخ الرئیس ابوعلىسینا؟» ملا صدرا گفت:« میر افضل است» مرد تاجر پرسید:« میر افضل است یا معلم ثانى( فارابى)؟» ملاصدرا مردد ماند و سكوت كرد. ناگاه میر از پشت دیوار گفت:« صدر نترس و بگو میرافضل است!»
آراء میرداماد در حكمت:
در زمینه آراء و نظریات میرداماد در كتاب تاریخ فلسفه در اسلام آمده است:« میرداماد بیش از هر كس دیگر در احیاى فلسفه بوعلى و حكمت اشراقى در زمینه تشیّع و آماده ساختن موجبات براى اثر جاودان ملاصدرا نقش داشته است.»
میرداماد در قوام بخشیدن به آنچه كه خود با« فلسفه یمانى» یا حكمت انبیاء از آن یاد كرده است در برابر فلسفه یونانى كه اتكاى آن عمدتاً بر عقل است جهد بلیغ روا داشته است.
مردا از فلسفه یمانى، حكمتى است كه خداوند توسط پیامبران و از راه وحى یا اشراق بر بشر نازل كرده است. یمن تمثیلى از بخش راست یا مشرق درّهاى است كه موسى پیام خدا را از آنجا شنیده است. بدین لحاظ، مشرق منشأ انوار الهى و نقطه مقابل غرب، مركز فلسفه مشّائى است.
دو خصیصه، افكار میرداماد را از سایر حكماى عصر او ممتاز مىسازد: نخست چگونگى نظم و نسق رسالات اوست و دیگرى اندیشه او در موضوع حدوث دهرى كه نقطه عطف و محور همه آثار وى است.
نظم و نسق آثار او، مثلاً در« قبسات و تقدیسات» با كتابهاى سنتى اسلامى در باب فلسفه و حكمت كه معمولاً آغاز آنها با منطق است و سپس به طبیعیات و ریاضیات و الهیات مىپردازند از جهات بسیار تفاوت دارد. به عنوان مثال ده فصل از كتاب قبسات به معانى مختلف حدوث، تقسیمات حدوث، تقسیمات وجود، انواع سبق و استشهاد به قرآن و حدیث، طبایع، زمان، حركت، نقد منطق، قدرت و اراده حق، جواهر عقلیه، مراتب وجود و بالاخره قضا و قدر اختصاص یافته است.
دوّمین خصیصه ممتاز ارائه حكمت میرداماد، مربوط به تصوّر او از زمان است. این پرسش مشهور كه آیا جهان حادث است یا قدیم، یكى از موارد مهم منازعه میان فیلسوفان و متكلّمان هم در عالم اسلام و مسیحیت و هم در یونان بوده است. میرداماد با تفكیك واقعیت به سه مقوله« زمان»،« دهر» و« سرمد»، كه دهر و سرمد انواعى از قدمند، براى این مسأله راه حلّى یافته است.
ذات یا جوهر الهى وراى همه تمایزها و كیفیتها و منشأ اسماء و صفات اوست. این دو از ذات بارى جدا و هم با آن یگانهاند. این رابطه پایدار میان ذات و صفات را كه از هیچسو تغییر نمىپذیرد و صفاتى كه بالضروره لازمه تعیّن ذات هستند، میرداماد« سرمد» مىنامد. سرمد، قدمى در معناى مطلق كلمه و وراى همه خلقها و حدوثهاست. اسماء و صفات كه همانا صور نوعیه، مثل افلاطونى یا به اصطلاح اشراقیون ربالنوع مىباشند منشأ عالم تغییر هستند. رابطه میان صور نوعیه و عالم تغییر مانند انعكاس ماه در جوى آب است كه تصویر ماه ثابت مىماند امّا مادهاى كه نور ماه در آن انعكاس یافته كه همان آب باشد پیوسته در جریان است. میرداماد این رابطه میان ثابت و متغیر را« دهر» مىنامد. و رابطه میان یك تغییر و تغییر دیگر را« زمان» مىخواند. بنابراین چون این عالم به واسطه عالم ربالنوعها یا مُثُل حادث شده است، حدوث آن دهرى است، نه زمانى.»
میرداماد و علوم طبیعى:
میرداماد به تحقیق در علوم طبیعى نیز علاقه و توجّه داشته بهطورى كه درباره زندگى زنبور عسل تحقیقاتى انجام داده است. مىگویند شاه عباس از میرداماد خواست كه روش موم و عسل ساختن زنبور را معلوم كند. میر براى این امر دستور داد كه خانهاى شیشهاى براى زنبورها ساختند و زنبورها را در آن قرار دادند و خانه را در میان مجلس گذاشتند تا ببینند چه اتّفاقى خواهد افتاد. لیكن ناگهان زنبورها شیشه را تار كردند و بعد مشغول به كار شدند و این مطلب همچنان مجهول باقى ماند.
میرداماد و شعر:
این حكیم فرزانه نیز مانند بسیارى از حكما و عرفا كه ذوق شعر و شاعرى داشتهاند به سرودن شعر به زبان عربى و فارسى مىپرداخته و به« اشراق» تخلص مىنموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام دیوان میرداماد گرد آمد.
اصولاً بسیارى از علما و حكماى آن دوران شعر مىسرودهاند و داراى اشعارى زیبا با محتوا و مضامین بلند بودهاند. پس همچنان كه محققان معلوم داشتهاند این سخن كه عصر صفوى به خاطر قدرت یافتن فقها و تضعیف تصوف، عصر انحطاط ادبى، فكرى بوده است، سخنى از سر تحقیق و صواب نیست.
میرداماد با آن كه در معقول و منقول از یگانههاى دوران بود به سرودن شعر نیز اهتمام داشته و اشعار زیبایى از وى برجاى مانده است. گرچه او را شاعر پركارى نمىتوان دانست لیكن ذوق شاعرى و زیبایى و پرمغزى اشعار وى غیرقابل انكار است.
از سرودههاى میرداماد مثنوى مشرقالانوار در جواب مخزن الاسرار است. این مثنوى را در بیست سالگى سروده است.
حالات میرداماد( ره):
از میرداماد حالاتى نقل شده است كه در بدو نظر عجیب مىنماید. وى در یكى از نوشتههایش مىگوید كه روزى، هنگامى كه در خلوت یاد خدا مىكرده و ذكر خدا بر لب داشته و تمام توجهش را به خدا معطوف كرده بوده، روحش از بدنش جدا شده و خلع بدن كرده و از عالم زمانى به عالم دهر( فوق زمان) صعود كرده و عوالم امكان را شهود نموده است.
این مطلب در بدو نظر غریب و بعید به نظر مىرسد چرا كه اوّلاً از تجربیات ما و در ثانى از تحلیل علمى، فاصلهها دارد. اما باید اذعان داشت كه در نفى آن نیز دلیل قاطعى نمىتوان اقامه كرد و از مواردى است كه مصداق كلام حكیم ابوعلى سینا است كه: هر آنچه كه درباره این عالم شنیدى مادام كه دلیل قاطعى آن را رد نكرد آن را در حیّز امكان قرار بده و ممكنش بدان. گذشته از این در متون دینى و روایات معصومین( ع) نیز مطالب بسیارى درباره امكان تحقق و بلكه وقوع امور خارقالعاده براى غیر معصوم وجود دارد.
شاگردان:
برخى از شاگردان برجسته او عبارتنداز:
1- صدرالدین محمّد شیرازى( متوفى در 1050 ق) معروف به ملاصدرا: وى از شاگردان برجسته میرداماد بود و پس از استادش حكمت با وى وارد مرحله جدیدى شد. وى مؤسس مشربى شد كه خود آن را حكمت متعالیه نامید و پس از او تا به حال اكثر قریب به اتّفاق حكماى شیعه نظریات وى را پذیرفتهاند و افكار فلسفى او بر حكمت شیعى سیطره داشته است. ملاصدرا حكمت را نزد میرداماد تحصیل كرد و علوم منقول را از شیخ بهایى استفاده نمود. از تألیفات اوست: الحكمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعة، شرح اصول كافى، الشواهد الربوبیّة، تفسیر القران، المبدأ و المعاد و...
2- حكیم ملا عبدالرزاق لاهیجى( م 1072 ق): وى از شاگردان صدرالدین شیرازى و هم داماد او بوده است. برخى از آثار حكیم عبدالرزاق لاهیجى در حكمت عبارتند از: مشارق الافهام فى شرح تجرید الكلام، شرح هیاكل النور، الكلمات الطیبه و...
3- فقیه و محدّث، و حكیم بزرگ ملا محسن فیض كاشانى( م 1091 ق) شاگرد برجسته و داماد ملاصدرا: وى مدتى را نیز به تحصیل نزد میرداماد گذرانده و محضر درس او را درك كرده است. از تألیفات اوست: الوافى در حدیث، محجةالبیضاء در اخلاق، الصافى در تفسیر، انوار الحكمة در حكمت و...
4- حكیم قطبالدین لاهیجى( م در حدود 1075 ق) كه صاحب تألیفاتى چون ثمرة الفؤاد، رسالهاى در عالم مثال و محبوب القلوب مىباشد.
از دیگر شاگردان بنام میرداماد مرحوم سید احمد علوى مفسّر شفا و مرحوم ملاخلیل قزوینى صاحب حاشیه بر اصول كافى مىباشند.
تألیفات:
مرحوم میرداماد داراى تألیفات بسیارى است. آثار وى در زمینههاى مختلف از جمله ادبیات عرب، اصول فقه، فقه، حدیث، رجال، تفسیر، ریاضیات، منطق، كلام و حكمت است. لیكن آنچه كه در میان آثار وى غلبه دارد تألیفات آن بزرگ در زمینه حكمت و فلسفه الهى است. كتب، رسالهها، تعلیقات و مكتوبات وى به این شرحند:
1- اثبات علم بارى
2- اثبات ولایت خاصّه على( ع)؛ بدون استناد به دلایل عقلى
3- اثبات سیادة المنتسب بالامّ الى الهاشم؛ در فقه
4- اثنىعشریه؛ كه به نام« عیون المسائل» نیز خوانده مىشود.
5- اجازات میرداماد؛ شامل اجازههایى كه میر به چند تن داده است.
6- ادعیه
7- الاربعة ایام؛ رسالهاى در استدلال بر وجود ذهنى و در زمینه حكمت.
8- الاعضالات و العویصات فى فنون العلوم و الصناعات؛ متضمن جوابهاى بیست مسأله دشوار از مسائل فقهى، كلامى، اصولى، ریاضى و منطقى
9- الافق المبین؛ در حكمت الهى.
10- امانت الهى؛( در تفسیر آیه الامانة)
11- الانموذج یا انموذج العلوم؛ در مسائل ریاضى و حل آنها.
12- الایقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد؛ در كلام و فلسفه
13- الایماضات و التشریفات فى مسئلة الحدوث و القدم؛ شامل مباحث كلامى و فلسفى
14- تأویل المقطعات فى اوائل السور القرآنیه؛ در تفسیر
15- رساله تحقیق مفهوم الوجود؛ در حكمت
16- تشریق الحق؛ در منطق
17- تعلیقات بر اصول كافى؛ كه« رواشح السماویه» نیز خوانده مىشود.
18- تعلیقات بر من لایحضره الفیه شیخ صدوق( ره)
19- تقدمة تقویم الایمان
20- التقدیسات؛ در حكمت الهى كه به نام« عرض التقدیس» نیز خوانده مىشود.
21- تقریظ بر شرح تقویم الایمان میر سید احمد عاملى
22- تقویم الایمان
23- رساله توحید
24- التولّى و التبرى
25- الجذوات؛ در حكمت. این كتاب به فارسى و در توضیح علت عدم احتراق موسى( ع) در هنگام احتراق كوه طور تألیف شده است.
26- الجمع و التوفیق بین رأى الحكمیین فى حدوث العالم؛ در حكمت
27- الجنة الواقعه و الجنة الباقیه
28- جواب امیرابوالحسن فراهانى
29- جواب السئوال فى تنازع الزوجین فى قدر المهر و تصدیق وكیل الزوجة للزوج، كه بحثى فقهى است.
30- جیب الزاویه؛ در علم مثلثات. امروز آن را سینوس مىنامند.
31- حاشیه بر استبصار شیخ طوسى
32- حاشیه بر الهیات شفا تألیف ابن سینا
33- حاشیه بر تقویم الایمان
34- حاشیه جمع و توفیق بین رأى الحكیمین
35- حاشیه بر حاشیه شرح تجرید كه ظاهراً حاشیه بر حاشیه خفرى بر تجرید الاعتقاد است
36- حاشیه بر رجال كشّى در علم رجال
37- حاشیه بر شرح مختصر الاصول عضدى در علم اصول فقه
38- تعلیقاتى بر صحیفه سجادیه
39- تعلیقاتى بر كافى كلینى( ره)
40- حاشیه بر مختلف الشیعه علامه حلّى در فقه
41- الحبل المتین؛ در حكمت
42- الحرز الحارز
43- خطبه نكاحیه
44- خطبه جمعه و جماعت
45- خلسة الملكوت؛ در حكمت
46- خلق الاعمال
47- خُلیعه
48- درّة البیضاء
49- دوازده امام
50- دیوان اشراق؛ مجموعه اشعار میر به فارسى و عربى و به آن دیوان میرداماد نیز گفته مىشود.
51- ردّ اثبات الواجب
52- رسالهاى در ابطال زمان موهوم
53- رسالة فى الجبر و التفویض؛ در علم كلام
54- رسالة فى صیغ العقود؛ در فقه
55- رسالة فى فنون العلم و الصناعات
56- رسالة فى المنطق
57- الرضاعیه؛ كه به نام ضوابط الرضاع نیز خوانده مىشود.
58- السبع الشداد
59- سدرة المنتهى
60- شارع النجاة در فقه
61- شرح حدیث انما الاعمال بالنیّات
62- شرح حدیث تمثیل علىّ سورة التوحید
63- شرح نجات ابن سینا
64- شرعة التسعیه؛ در حرمت به نام یاد كردن از حضرت قائم( عج) در زمان غیبت
65- الصراط المستقیم فى ربط الحادث بالقدیم؛ كه كتابى مبسوط در حكمت است
66- صلوة الجمعه؛ در فقه
67- علم الواجب؛ در حكمت
68- قانون العصمة
69- القبسات، در حكمت
70- قضا و قدر
71- قضبات
72- اللوامع الربانیّة فى رد شبه النصرانیة
73- مخزن الاسرار؛ به نظم و در مباحث دینى و فلسفى است
74- المناهج السّویّه
75- میزان التقادیر
76- نبراس الضیاد فى تحقیق معنى البداء
77- الوضوء و الصلوة
78- خلة الملوك
79- حاشیه بر رجال شیخ طوسى در علم رجال
80- حاشیه بر رجال نجاشى در علم رجال
81- رساله سدرة المنتهى؛ در تفسیر
82- رسالهاى در اغلاط بهایى
83- جواب استفتائات بیشمار
و نامههایى به اسعدالدین محمد پادشاه روم؛ اعتمادالدوله عباسى، شریف مكّه و مولى عبداللّه شوشترى.
میرداماد بر نوشتههاى خود حواشى بسیارى زده به طورى كه در بعضى از آنها حواشى به اندازه اصل متن یا بیشتر از آن مىباشد.
از ویژگىهاى آثار میرداماد در حكمت اسلوب بسیار دشوار آن است و دشوارى سبك نگارش و اسلوب تألیف بر مشكل فهم مطلب افزوده است. نقل شده است كه ملاصدرا شاگرد میر، وى را در خواب دید و از او سؤال كرد:« با اینكه مذهب من- در حكمت- از مذهب شما جدا نیست چرا مردم مرا تكفیر كردند اما شما را تكفیر نكردند؟» میرداماد در جواب گفت:« زیرا من مطالب حكمت را چنان نوشتهام كه علما از فهم آن عاجزند و غیر از اهل حكمت كسى آن را نمىتواند بفهمد ولى تو مطالب حكمت را مبتذل كردى و به نحوى بیان كردى كه اگر ملا مكتبى هم كتابهاى تو را ببیند مطالب آن را مىفهمد. براى همین است كه تو را تكفیر كردند و مرا تكفیر نكردند.»
دلیل اینكه میرداماد مباحث حكمت را با اسلوبى دشوار و غامض مىنوشته دو امر مىتواند بوده باشد: اول همان كه در نقل بالا آمده است. یعنى ترس از تكفیر كجفهمان و تحجّرگرایان؛ احتمال دوّم و قویتر آن است كه وى با توسّل به این روش قصد آن داشت كه مطالب حكمت و دقایق معرفت از دسترس افكار منحرف بدور باشد. وى بر این امر بسیار مصرّ بوده بهطورى كه براى قبول حضور شاگردى در حلقه درسش با او گفتگو مىكرده است.
مرحوم میرداماد در پیگیرى این سبك و روش تا آنجا پیش رفت كه امروز فهم تألیفات او در حكمت براى علما نیز مشكل است و به همین جهت نیز كتب و نظرات وى مهجور مانده است. در هر صورت خداوند متعال نیّت مؤمن را از عملش بیشتر دوست دارد.
صفات اخلاقى:
حكیم فرزانه، مرحوم میرداماد علاوه بر آنكه در حكمت نظرى یگانه دوران خویش بود و در تاریخ فلسفه و حكمت، حكیم برجستهاى به شمار مىآید در حكمت عملى و اخلاق نیز فردى ممتاز و داراى مقاماتى والاست. اكنون بجاست به بیان برخى از صفات اخلاقى و ملكات شایسته انسانى وى بپردازیم.
الف) زهد و تقوى:
آن حكیم بلندمرتبه بر همراهى حكمت نظرى با تهذیب اخلاقى بسیار تأكید داشت و حكمت بدون تهذیب را نه تنها مفید نمىدانست بلكه باعث گمراهى و ضلالت مىدید و خود نیز در این زمینه نمونه بود. وى به دستورات و فرایض دینى به عنوان آداب سیر و سلوك بسیار اهمیّت مىداد و به آن سخت پایبند بود. او به معناى تمام كلمه عالمى باتقوا و پرهیزگار بود. به قرآن علاقهاى عمیق داشت. گویند بسیار قرآن مىخواند، به طورىكه در هر شب نیمى از قرآن را تلاوت مىكرد.
میرداماد زاهدى به تمام معنا بود. در كتاب غررالحكم از امام على( ع) روایت شده است كه فرمود:« همانا زهد، كوتاه كردن آرزوها و خواستههاى نفس، و خالص گرداندن تمامى اعمال- براى خدا- است». مىگویند بیست سال از میرداماد كار مباح سرنزد. به این معنا كه هیچ یك از امور جایز را بهجا نمىآورد مگر آنكه به حد ضرورت و وجوب مىرسید. آن اندازه مىخوابید كه براى پرداختن به كارهایش تجدید قوا كرده باشد و در پى استراحت برنمىآمد مگر آن كه دیگر قادر به فعالیتهاى دیگرش نباشد. غذا به گونه و اندازهاى مىخورد كه توان تحقیق و كارهاى دیگرش را داشته باشد و جز به این خاطر به خوراك رونمىآورد. این امر در تمام افعال و اعمال و حركات وى جارى و حاكم بود.
ب) نفى حسادت، امتحانى بزرگ:
یكى از مطالبى كه از سجایاى اخلاقى میرداماد حكایت مىكند رابطه دوستانه او با فقیه و عالم برجسته معاصر خود شیخ بهایى( ره) است. میرداماد و شیخ بهایى دوستان نزدیك و صمیمى بودهاند و دوستى بین این دو عالم بلند مرتبه معاصر بهگونهاى بوده كه در میان علماى همعصر كمتر دیده شده است.
با وجود مقام بالاى علمى آن دو بزرگوار و موقعیت و منزلت آنان نزد شاه عباس، در این دوستى صمیمانه خللى پدید نیامد. در زندگى عالمى برجسته كه داراى موقعیّت اجتماعى والا است این امتحان بزرگى است كه در مقابل عالم همتاى عصر خویش چگونه عمل خواهد كرد. امتحانى كه حكیم وارسته ما نزد خداوند سربلند و موفق از آن بیرون آمد.
دراینباره ماجرایى نقل شده است كه علاوه بر حكایت كردن از دوستى و صمیمیت بین آن دو عالم برجسته نشان دهنده دورى از دنیاطلبى و مقامخواهى و نمایانگر نفى حسادت در وجود آن بزرگواران آن هم در جایگاهى حساس و لغزنده است.
ماجرا بدین قرار بود: روزى شاه عباس صفوى براى رفتن به منطقهاى خوش آب و هوا سوار بر اسب مىرفت مرحوم شیخ بهایى و مرحوم میرداماد نیز همراه اردوى شاه بودند- بسیار اتّفاق مىافتاد كه آنان در سفرها همراه شاه بودند.
میرداماد درشت اندام و تنومند بود به خلاف او شیخ بهایى جثهاى لاغر و نحیف داشت. شاهعباس تصمیم گرفت كه دوستى و صمیمیت آن دو را آزمایش كند. به همین خاطر نزد میر آمد. اسب میرداماد در عقب همراهان شاه حركت مىكرد و از وجنات آن رنج و زحمتى كه به خاطر سنگینى سوار مىكشید آشكار بود، حال آنكه مركب شیخ بهایى به راحتى و چالاكى حركت مىكرد گویى كه مىرقصید.
شاه به میر گفت:« به این شیخ نگاه نمىكنید كه چگونه در حركت با اسبش بازى مىكند و در بین مردم مانند جناب شما مؤدب و متین و با وقار حركت نمىكند؟»
میرداماد در جواب شاه گفت:« اى شاه! اسب شیخ ما به خاطر خوشحالى و شعف از اینكه چنین كسى بر او سوار است نمىتواند در رفتن تأنّى داشته باشد. آیا نمىدانى كه چه كسى بر آن سوار است؟»
شاه این گفتگو را پنهان داشت و پس از مدّتى به شیخ بهایى نزدیك شد و به او گفت:« اى شیخ ما! آیا به آنكه پشت سرماست نگاه نمىكنى كه چگونه بدن او مركب را به زحمت انداخته و آن را به خاطر چاقى بىنهایت، خسته و رنجور كرده است؟ عالم باید مانند تو مرتاض و نحیف باشد.»
شیخ بهایى گفت:« اى شاه! اینطور نیست بلكه خستگىاى كه بر صورت اسب ظاهر شده به خاطر ناتوانى آن از حمل كردن كسى است كه كوههاى پابرجا، با وجود صلابتشان از حمل او عاجز و ناتوانند.»
ج) استاد كامل:
حكیم فرزانه و عارف یگانه مرحوم میرداماد استادى كامل به تمام معناى كلمه بود. هدف او از تعلیم و تعلّم حكمت، تنها انتقال مفاهیم و اصطلاحات نبود. وى از آموختن حكمت كمال روحى و سیر به مقامات بالاى معنوى را منظور داشت و همین امر در نحوهى تعلیم و رفتار با شاگردانش تأثیر گذاشته بود.
به همین سبب قبل از آن كه طلبهاى را در محضر درس خود بپذیرد با او گفتگو مىكرد. چیزهایى از او مىپرسید و او را مىآزمود، این مطلب مغایر با روش تدریس اساتید آن عصر بود چون استادان محصلى را كه براى درس خواندن آماده شده بود نمىآزمودند. بلكه ضمن درس به میزان معلوماتش پى مىبردند و اگر مىفهمیدند كه معلومات او آنقدر نیست كه از درس آنها استفاده كند او را نزد استاد دیگرى كه مقدمات را تدریس مىكرد مىفرستادند.
میرداماد در خارج از درس نیز به گفتگو و راهنمایى شاگردانش مىپرداخت. این ارتباط معنوى در توجه استاد به سیر روحى و فكرى محصل امروز در حوزههاى علمیه ما منسوخ شده و كمتر به آن توجّه مىشود. در حالى كه آنچه در تعلیم و تعلّم، بخصوص در حوزههاى دینى، اهمیّت دارد همانا رشد روحى و سیر معنوى به همراه تعلیم است نه صرفاً انتقال برخى اصطلاحات و مفاهیم.
در اینباره ماجراى اوّلین جلسه شركت ملاصدرا، شاگرد برجسته میر، در درس وى ماجرایى الهامبخش و آموزنده است. در كتاب« ملاصدرا فیلسوف و متفكّر بزرگ اسلامى» این واقعه چنین آمده است:
« آن روز ملاصدرا، كه جوانى بیش نبود، هنگام عصر كه موقع تدریس میرداماد بود در مدرسه حاضر شد سپس نزدیك استاد شد. سلام گفت و خود را معرفى كرد و از استاد خواست كه وى را در محضر درس خویش بپذیرد و از علوم برخوردار كند. میرداماد در آن موقع مردى جوان بود و هر كس او را مىدید، حیرت مىكرد چگونه مردى به آن جوانى در مدرسه خواجه، مدرّس حكمت شده است.
میرداماد بعد از اینكه از جوان شیرازى شنید كه قصد دارد نزد او حكمت تحصیل كند. پرسید:« اى محمّد آیا تو براى تحصیل حكمت آماده هستى؟»
ملاصدرا گفت:« بلى».
میرداماد گفت:« آیا مىدانى كه براى چه مىخواهى حكمت را تحصیل كنى؟»
جوان شیرازى گفت:« براى این كه اهل معرفت شوم.»
میرداماد پرسید»« چرا مىخواهى اهل معرفت شوى؟»
محمّد از سؤال مزبور حیرت نمود و گفت:« براى اینكه انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.»
میرداماد گفت:« امروز من راجع به فایده حكمت صحبت خواهم كرد. در جلسه درس حاضر شو و آنچه مىگویم بشنو و آنگاه فكر كن كه آیا مىتوانى حكمت بیاموزى یا نه؟»
ملاصدرا گفت:« اطاعت مىكنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»
بعد از این كه درس شروع شد استاد جوان گفت:« من در گذشته گفتم كه منظور طالب علم از تحصیل حكمت چه باید باشد و امروز به مناسبت اینكه دوستى جدید پیدا كردهایم كه از شیراز آمده و مىخواهد تحصیل كند آن موضوع را بهطور دیگرى مىگویم. منظور از تحصیل حكمت باید عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم این است كه در درجه اوّل خود را پاك كنیم تا بتوانیم به مقامات بالا برسیم- حكمت عملى-».
پس از اداى مقدمهاى مستوفا در اینباره میرداماد بحث آن روز را كه راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح كرد. بعد از آن كه درس خاتمه یافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز كردند، میرداماد جوان شیرازى را فراخواند و از طلاب كناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشیند. پس از این كه محمّد بن ابراهیم نشست میرداماد گفت:« اى محمّد! من امروز گفتم كسى كه مىخواهد حكمت را تحصیل كند باید حكمت عملى را تعقیب نماید و اینك به تو مىگویم كه حكمت عملى در درجه اوّل دو چیز است: یكى به انجام رسانیدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهیز از هر چیزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مىطلبد.
به انجام رسانیدن تمام واجبات دین اسلام از این جهت ضرورت دارد كه طلبه وقتى واجبات را به انجام مىرساند از هر یك نتیجهاى مىگیرد كه به سود اوست. هر دستورى كه جزء واجبات دین اسلام مىباشد داراى فایدهاى است جسمى یا روحى، و عمل كردن به آنها سبب مىشود كه طلبه از نظر جسم و روح براى ادراك حقایق حكمت آماده گردد.
دوم اینكه كسى كه مطیع نفس اماره شد و مشغول تحصیل حكمت هم گردید به احتمال قوى از صراط مستقیم ایمان منحرف خواهد گردید و گرفتار بدبینى خواهد شد.
تو هم اى جوان شیرازى اگر خواهان تحصیل حكمت هستى نباید از هواى نفس پیروى كنى و خواهشهاى نفس امّاره را برآورى. نفس اماره در آغاز هوسهاى كوچك مىكند و بعد از این كه هوسهایش برآورده شد، درخواستهاى بزرگتر مىكند و كسى كه خواهان رسیدن به مرحله كمال است باید از تأمین كوچكترین هوس نفس اماره سركشى كند و نفس سركش وقتى دریافت كه به هوسهاى او اعتنا نمىكنند از بوالهوسى صرفنظر مىكند و دیگر چیزى نمىخواهد و از آن به بعد بر اثر سكوت نفس اماره، وسوسه گناه از بین مىرود و چون طالب عمل، مرتكب گناه نمىشود، روحش براى ادراك حقایق حكمت آمادگى پیدا مىكند.
این اوّلین دیدار میرداماد با ملاصدرا است و سعى و اهتمام او براى راهنمایى و هدایت شاگردى جوان كه تازه در درس او حاضر شده امرى قابل توجه و در خور تأمّل است.
وفات:
میرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفى به زیارت عتبات به عراق عرب مسافرت كرد. در آن زمان عراق عرب در محدوده حكومت صفویان بود. آن بزرگوار در بین راه دچار بیمارى شد بهطورى كه جمعى او را در جایگاهى بر روى دوش مىبردند. شاه صفى خود سریعتر حركت كرد و در نجف منتظر ورود میر شد. لیكن حكیم برجسته عصر صفوى در منزل ذىالكفل در نزدیكى نجف اشرف در سن هشتاد سالگى دیده از دنیا فرو بست و به جهان ابدى سفر كرد. سال وفات وى را 1041 ق گفتهاند.
پیكر آن حكیم الهى را به نجف اشرف آوردند و شاه صفى به همراه سپاه به استقبال جنازه وى از نجف بیرون آمد و پیكر مطهّر او را با كمال احترام به نجف اشرف رسانیدند و در آستانه روضه حضرت على( ع) دفن كردند.
و بدینسان دفتر زندگانى حكیمى برجسته و بزرگ در عالم اسلام، بسته شد و بر تاریخ پرافتخار و پندآموز عالمان دین برگى زرّین و تابناك افزوده گشت. روحش با اولیاى خدا قرین باد.
پىنوشتها:
1-
2-
3-
4-
5-
6-
7-
8-
9-
10-
11-
12-
13-
14-
15-
16-
17-
18-
19-
20-
21-
22-
كتابنامه
1- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقیق سید احمد حسینى، انتشارات كتابخانه آیتاللّه نجفى مرعشى( ره).
2- امل الامل، شیخ حرّ عاملى، تحقیق احمد حسینى، مكتبة الاندلس، بغداد.
3- قصص العلماء، میرزا محمّد تنكابنى، چاپ دوّم، انتشارات علمیه اسلامیه.
4- روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى، تحقیق اسداللّه اسماعیلیان، كتابفروشى اسماعیلیان.
5- اعیان الشیعه، سید محسن امین، قطع رحلى، انتشارات دارالتعارف للمطبوعات.
6- ریحانة الادب فى تراجم المعروفین بالكنیة و اللقب، محمّدعلى مدرس، انتشارات كتابفروشى خیام.
7- مستدرك الوسائل، میرزا حسین نورى، قطع رحلى، كتابفروشى اسلامیه و مؤسسه اسماعیلیان.
8- فهرست مشاهیر ایران، دكتر ابوالفتح حكیمیان، انتشارات دانشگاه ملى ایران. 9- سلافة العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر، سید على خان مدنى، مكتبة الرضویه.
10- تاریخ فلاسفه ایرانى، على اصغر حلبى، چاپ دوّم، كتابفروشى زوّار.
11- احوال و اشعار شیخ بهایى، سعید نفیسى، چاپخانه اقبال، تهران 1316.
12- الشواهد الربوبیه فى مناهج السلوكیه، صدرالدین شیرازى، تعلیق و تصحیح جلالالدین آشتیانى، چاپ دوّم، مركز نشر دانشگاهى.
13- استرآباد نامه، به كوشش مسیح ذبیحى، چاپ دوّم، انتشارات امیركبیر.
14- منتخباتى از آثار حكماى الهى ایران، تصحیح و تعلیق جلالالدین آشتیانى، چاپ دوّم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
15- ملاصدرا فیلسوف و متفكر بزرگ اسلامى، هانرى كربن، ترجمه ذبیحاللّه منصورى، سازمان انتشارات جاویدان.
16- تاریخ فلسفه در اسلام، میان محمّد شریف، ترجمه فارسى، مركز نشر دانشگاهى.
17- دیوان میرداماد، به اهتمام میرزا محمود شفیعى، مطبعه سعادت.
18- شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، جلالالدین آشتیانى، چاپخانه خراسان.
19- میزان الحكمة، محمّد محمدى رى شهرى، چاپ دوم، مكتب الاعلام الاسلامى.
20- فوائد الرضویه، شیخ عباس قمى، كتابخانه مركزى.
21- تاریخ عالم آراى عباسى، اسكندربیگ تركمان، كتابفروشى تأیید.
22- تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران، ابوالقاسم طاهرى، شركت سهامى كتابهاى جیبى، چاپ دوّم.
______________________________
000[]1) فوائد الرضویه، ص 419؛ تاریخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).
[]2) سال وفات وى را 1041 ق گفتهاند و سن او در هنگام وفات حدود هشتاد سال بوده بنابراین ولادتش در حدود سال 960 ق بوده است).
[]3) محقق كركى فقیه نامدار و مرجع برجسته عهد شاه طهماسب صفوى در پایتخت به سر مىبرد و از موقعیّت اجتماعى و سیاسى بسزایى برخوردار بود. بهطورى كه شاه طهماسب در اواخر عمر، حكومت و احكام حكومتى را به وى تفویض كرد).
بر زادگاه میرداماد در هیچ یك از كتب شرح حال تصریح نشده جز در رساله« شرح حال علما و ادباى استرآباد» تألیف محمد صالح استرآبادى كه در عهد ناصرالدین شاه قاجار تألیف شده است. در این رساله منشأ و محل ولادت میرداماد استرآباد گفته شد، لیكن این گفته ظاهراً ناشى از اضافه استرآبادى به نام میرداماد است و صحیح به نظر نمىرسد. رجوع شود به رساله شرح حال علما و ادباى استرآباد كه در كتاب استرآبادنامه ص 140 درج شده است).
[]4) نقل از فوائدالرضویه، ص 419).
[]5) ریاض العلماء، ج 5، ص 43).
[]6) امل الامل، ج 1، ص 117).
[]7) آنچه درباره آن فقیه جلیل آمده به تمامى برگرفته از كتاب احوال و اشعار شیخ بهایى ص 10- 23 است).
[]8) امل الامل، ج 1، ص 110).
[]9) تاریخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).
[]10) همان كتاب و نیز در ریحانة الادب به این مطلب اشاره شده است كه ظاهراً مأخوذ از عالم آراى عباسى است.( ریحانةالادب، ج 3، ص 68).
[]11) محبوب القلوب، نقل از مستدرك الوسائل، ج 3، ص 425).
[]12) تاریخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).
[]13) تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران، ص 242. در این كتاب نیش قلم گزندهاى به سوى علما و قشر عالمان دینى آن عصر وجود دارد. مؤلف كتاب مانند برخى بر این نظریه مردود است كه عصر صفوى بخاطر تضعیف تصوف و قدرتگیرى فقها عصر انحطاط ادبى و فكرى است. ص 172 و 173).
[]14) ملاصدرا، ص 18، 42 و 57 ملل و نحل علمى بود كه در آن راجع به شناسایى اقوام و مذاهب آنها بحث مى شد).
[]15) تاریخ فلسفه در اسلام، ج 2، ص 445).
[]16) مقدمه منتخباتى از آثار حكماى الهى ایران، ج 1).
[]17) از همین رو بود كه ملاصدرا پس از مهاجرت از شیراز به اصفهان، تفسیر و فقه و حدیث را نزد شیخ بهایى و حكمت را نزد میرداماد تحصیل كرد).
[]18) ملاصدرا ص 58؛ ریاض العلماء و فوائد الرضویه).
[]19) منتخباتى از آثار حكماى الهى ایران، ص 7).
[]20) قصص العلماء، ص 333).
[]21) این نامه در كتاب شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا ص 224 آمده است).
[]22) قصص العلماء، ص 333).
*طوسى، محمد بن حسن
محمد بن حسن طوسى
« محمد بن حسن طوسى»، معروف به شیخ طوسى در ماه رمضان سال 385 ق در طوس به دنیا آمد و در همان جا بزرگ شد. طوس در آن زمان، یكى از مراكز علمى مهمّ خراسان بود. وى تا سال 408 ق؛ یعنى تا 23 سالگى، در همان طوس زیست و احتمالا علوم ادبى، فقه، اصول، حدیث و كلام را تا آن تاریخ در همان طوس خوانده است.
وى در سال 408 ق به بغداد مهاجرت كرد. ورود شیخ طوسى به این شهر، در زمانى بود كه مردان علم و فكر و ادب با دیدگاههاى مختلف در آنجا حضور داشتند و علوم عقلى و نقلى را در مراكز علمى بغداد تدریس مىكردند.
در آن زمان، شیخ مفید( 338- 413 ق) رهبرى فكرى شیعه امامىمذهب را بر عهده داشت و مجلس درس او محلّ حضور نخبگان فرهنگى و صاحبنظران برجسته آن عصر بود. حتّى عالمان سایر گروههاى مذهبى هم در جلسه درس او حضور داشتند. سید مرتضى علمالهدى( م 436 ق) نیز- كه در فنّ مناظره، شاگرد شیخ مفید بود- مجلسى داشت كه در آن، میان دانشمندان تمام مذاهب، مناظره صورت مىگرفت. بنابراین، وجود فضاى فرهنگى اصیل و درعینحال، نوآورىهاى بسیار در بغداد، موجب جلب توجّه شیخ طوسى به بغداد و مهاجرت وى به آن شهر شد، همچنانكه سنّت سفر براى علمآموزى را هم نباید از نظر دور بداریم. در آن عصر، فقها براى تكمیل معلوماتشان به دیگر مناطق اسلامى براى تحصیل و تدریس سفر مىكردند، بهخصوص بغداد كه مركز خلافت و مركز تمدّن اسلامى بزرگ آن روز بود؛ ازاینرو، بغداد، بزرگان نامآور و برجستهاى را از مذاهب مختلف در خود جاى داده بود.
این شرایط باعث شد كه عالمان بسیارى و از جمله شیخ طوسى، به بغداد مهاجرت نمودند. البتّه استقرار حكومت آل بویه در بغدادِ آن عصر نیز در اقبال شیخ طوسى به آن شهر، بىتأثیر نبوده است.
شیخ طوسى( رحمهالله) با ورود به بغداد، در مجلس درس شیخ مفید- كه در آن زمان، شیخ متكلّمان و فقیهان شیعه و رئیس آنها شناخته مىشد- شركت كرد. او به مدّت پنج سال از درس شیخ مفید در اصول و كلام استفاده كرد و در همین دوره، تألیف كتاب« تهذیب الأحكام»( شرح كتاب« المقنعة» اثر شیخ مفید) را آغاز كرد. در این شرح، تأثیر جوّ كلامى بغداد بر شیخ طوسى، مشهود است.
همچنین شیخ طوسى در طول این مدّت، از درس حسین بن عبیداللَّه غضایرى( م 411 ق) و محمّد بن احمد بن ابىالفوارس( م بعد 411 ق) و دیگر اساتید شیعه و اهل سنّت استفاده كرده است؛ همچنانكه آنان هم از او استفاده بردند و از همین روست كه شاگردان بسیارى از مذاهب مختلف، از درس شیخ طوسى استفاده نمودهاند. در بغداد، سیصد نفر از مذاهب مختلف، در شمار شاگردان شیخ طوسى ذكر گردیدهاند. پس از وفات شیخ مفید در سال 413 ق، رهبرى شیعیان امامىمذهب به سید مرتضى علمالهدى( 413- 436 ق) رسید. او برجستهترین شاگرد شیخ مفید بود.
شیخ طوسى در عصر شاگردىاش نزد سید مرتضى، كتاب« تلخیص الشافی» را- كه انتخاب و سادهسازى كتاب سید مرتضى به نام« الشافی» بود- تألیف نمود. شیخ طوسى این كتاب را در سال 432 ق به اتمام رساند.
شیخ طوسى كتاب« الرجال» و كتاب« الفهرست» را نیز در عصر سید مرتضى تألیف نموده است؛ چراكه در كتاب« الرجال» در شرح حال سید مرتضى با تعبیرات:« أدام اللَّه تعالى أیامه» و« مدّ اللَّه فی عمره» از وى یاد كرده است.
شیخ طوسى در این دوره، از دروس اساتید دیگرى هم استفاده كرد. هلال بن محمّد بن جعفر حفّار( م 414 ق)، محمّد بن محمّد بن محمّد بن مخلّد( م 419 ق)، احمد بن عبدون معروف به ابن حاشر( م 423 ق) و محمّد بن احمد بن شاذان( م 425 ق) نیز از اساتید وى بودهاند.
پس از وفات سید مرتضى در سال 336 ق، رهبرى شیعیان به شیخ طوسى رسید.
او تا سال 448 ق در بغداد این وظیفه را برعهده داشت و در طول این دوازده سال، فعالیتهاى علمى فراوانى را در بغداد انجام داد. خلیفه عبّاسى القائمبأمراللَّه( 422- 467 ق) كرسى تدریس كلام را به وى اعطا كرد. این كرسى تدریس، تنها به عدّه كمى از بزرگان علما و رئیس علماى هر عصر داده مىشد. این تقدیر خلیفه از شیخ طوسى، حسادت عدّهاى را برانگیخت و در نزد خلیفه به سعایت از وى پرداختند و او را متّهم كردند كه در كتاب« مصباح المتهجّد» در دعاى روز عاشورا، به صحابه بهگونهاى نامناسب حمله نموده است.
این نكته باعث شد كه خلیفه شیخ طوسى را بههمراه كتاب مصباحش فرابخواند. شیخ طوسى در حضور خلیفه این اتّهام را نفى كرد؛ لیكن خلیفه این عبارت از دعا را به وى نشان داد كه:« اللَّهُمَّ خُصَّ أَنْتَ أَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّی وَ ابْدَأْ بِهِ أَوَّلًا ثُمَّ الثَّانِی ثُمَ الثَّالِثَ ثُمَّ الرَّابِعَ وَ الْعَنْ یزیدَ خامِساً».
شیخ طوسى پاسخ داد: مراد از این عبارت، آنچه سخنچینان فهمیدهاند، نیست؛ بلكه مراد از اوّل ظالم، قابیل( قاتل هابیل، كه اوّلین قاتل بود و این سنّت را بنا نهاد) و مراد از دومى، قاتل ناقه حضرت صالح( كه نام وى قیدار بن سالف بوده) و مراد از سومى، قاتل یحیى بن زكریا و مراد از چهارمى، عبدالرحمان بن ملجم( قاتل على( ع)) است. این پاسخ، موجب اعتماد خلیفه به صداقت شیخ طوسى شد؛ پس او را اكرام و احترام كرد و از سخنچینان انتقام گرفت. بهواقع، تهمتها و دشنامها در این عصر بازار گرمى داشت؛ چنانكه بسیارى از نویسندگان آن عصر با شیخ مفید چنین برخورد كردند. این زمینهها باعث شد كه بغداد بهعنوان محلّ بروز این فتنهها درآید. با ورود سلجوقیان به بغداد در سال 447 ق، راه براى پرورش فتنه باز شد و در سال 448 ق فتنهها به اوج خود رسید؛ تا جایى كه شیخ طوسى نیز از این غائله در امان نماند؛ خانه او را خراب كردند و سوزاندند، كتابها، آثار و دفترهایش را در چند نوبت آتش زدند و كرسى تدریس او را كه خلیفه به وى اعطا كرده بود، سوزاندند.
شیخ طوسى در سال 448 ق، پس از فتنه بغداد، به نجف اشرف مهاجرت كرد. وى دوازده سال نیز در این شهر، كرسى تدریس و نیز رهبرى و مرجعیت دینى را در اختیار داشت. وى در نجف اشرف، زمینه حركت علمى وسیعى را یافت كه از آن به نیكى استفاده نمود و حوزه علمیه بزرگ شیعه را در آن شهر پایهریزى كرد.
وى در همین دوره، كتاب« الخلاف» را تألیف كرد كه در آن آراى مذاهب مختلف را گزارش و نقد نمود.
او هر روز درسهاى خود را در حرم امیر مؤمنان( ع) برگزار مىكرد؛ ضمن اینكه كتابهاى متعدّدى را نیز در این دوره تا آخر عمرش به عالم اسلام ارائه نمود. وى كتاب« الأمالی» را در سال 458 ق؛ یعنى دو سال پیش از فوتش بر شاگردان املا كرد. وى همچنین تألیف كتابى با عنوان« شرح الشرح» در اصول فقه را در دست داشت كه كتابى مفصّل در این دانش بود؛ لیكن موفّق به اتمام آن نشد.
وفات شیخ طوسى
مصادر تراجم، در تاریخ وفات شیخ طوسى اختلاف دارند. در اینباره تواریخ متعددى نقل شده كه عبارتند از:« 458 ق»،« 459 ق»،« 461 ق»،« 465»،« 466 ق» و« 460 ق». بیشتر مصادر و معتبرترین آنها،« 460 ق» را ذكر كردهاند.
اساتید
مىتوان اساتید شیخ را در چهار گروه، دستهبندى كرد:
الف)- مشایخ اجازه: اساتیدى كه به شیخ طوسى اجازه دادهاند تا كتابهاى خودشان و یا كتابهاى دیگران را كه آنان اجازه نقل آنها را داشتند، نقل كند.
ب)- مشایخ سماع: اساتیدى كه شیخ طوسى از آنها حدیث شنیده است. شیخ طوسى، این اساتید را دیده، در درس آنان شركت كرده و از آنان حدیث یا مطلبى را شنیده است.
ج)- اساتیدى كه شیخ طوسى كتابهایى را بر آنان خوانده و عرضه نموده است و به این ترتیب، آنها را فراگرفته( تحمّل كرده) است.
د)- اساتیدى كه شیخ طوسى در اسناد كتب روایى یا در لابهلاى سایر تألیفاتش از آنان نامى نبرده است؛ لیكن كتب تراجم، در شرح حالهاى شیخ طوسى، این اشخاص را بهعنوان اساتید وى نام بردهاند. اینان احتمالا به استناد اطّلاعات كتب مفقودشده شیخ طوسى شناسایى شدهاند.
بههرحال، اشخاص زیر بهعنوان مشایخ شیخ طوسى، شناخته شدهاند:
1. احمد بن ابراهیم قزوینى؛
2. احمد بن عبدالواحد بن احمد بزّاز، معروف به ابن حاشر و ابن عبدون؛
3. احمد بن محمّد بن موسى بن صلت اهوازى، معروف به ابن ابىالصلت؛
4. جعفر بن الحسین بن حسكه قمى، ابوالحسین؛
5. ابوحازم نیشابورى؛
6. ابوالحسن صفّار یا ابن الصفّار؛
7. حسن بن قاسم محمّدى، ابومحمّد؛
8. حسن بن محمّد بن اسماعیل بن محمّد بن اشناس، ابوعلى؛
9. حسن بن محمّد بن یحیى فحّام یا ابن الفحّام؛
10. حسنبش مقرئ، ابوالحسین؛
11. حسین بن ابراهیم قزوینى، ابوعبداللَّه؛
12. حسین بن ابراهیم قمى، ابوعبداللَّه، معروف به ابن الخیاط یا ابن الحنّاط؛
13. حسین بن عبیداللَّه بن ابراهیم غضایرى، ابوعبداللَّه؛
14. حسین بن ابىمحمّد هارون بن موسى تلّعكبرى؛
15. ابوالحسین بن سوار مغربى؛
16. حمویه بن على بن حمویه بصرى، ابوعبداللَّه؛
17. ابوطالب بن غرور؛
18. ابوالطیب طبرى حویرى قاضى؛
19. ابوعبداللَّه، اخو سروه؛
20. ابوعبداللَّه بن فارسى؛
21. عبدالحمید بن محمّد مقرئ نیشابورى، ابومحمّد؛
22. عبدالواحد بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن مهدى، ابوعمرو؛
23. على بن احمد بن عمر بن حفص مقرئ، معروف به ابن الحمّامى؛
24. على بن احمد بن محمّد بن ابىجید قمى؛
25. على بن حسین بن موسى بن محمّد، ابوالقاسم، علمالهدى، معروف به سید مرتضى؛
26. على بن شبل بن اسد وكیل، ابوالقاسم؛
27. على بن ابىعلى محسن بن على تنّوخى، ابوالقاسم؛
28. على بن محمّد بن عبداللَّه بن بشران معدّل، ابوالحسین؛
29. محمّد بن احمد بن شادان، ابوالحسن؛
30. محمّد بن احمد بن ابىالفوارس، ابوالفتح؛
31. محمّد بن على بن حشیش، ابوالحسین؛
32. محمّد بن محمّد بن محمّد بن مَخلد، ابوالحسن؛
33. محمّد بن محمّد بن نعمان، ابوعبداللَّه، معروف به شیخ مفید؛
34. محمّد بن سلیمان حمرانى؛
35. محمّد بن سنان؛
36. ابومنصور سكرى؛
37. هلال بن محمّد بن جعفر حفّار، ابوالفتح.
شاگردان
1. آدم بن یونس بن ابىالمهاجر نسفى؛
2. احمد بن الحسین بن احمد نیشابورى، ابوبكر؛
3. اسحاق بن محمّد بن حسن بن حسین بن بابویه قمى، ابوطالب؛
4. اسماعیل بن محمّد بن حسن بن حسین بن بابویه قمى، ابوابراهیم؛
5. بركة بن محمّد بن بركة اسلامى، ابوالخیر؛
6. تقى بن نجم حلبى، ابوالصلاح؛
7. جعفر بن على بن جعفر حسینى، ابوابراهیم یا ابوالحسن؛
8. حسن بن حسین بن بابویه قمى، معروف به حسكا؛
9. حسن بن عبدالعزیز بن حسن جبهانى، ابومحمّد، معروف به معدّل؛
10. ابوالحسن لؤلوئى؛
11. حسن بن محمّد بن حسن طوسى، ابوعلى، معروف به مفید ثانى( فرزند شیخ طوسى)؛
12. حسن بن مهدى سلیقى، ابوطالب؛
13. حسین بن فتح واعظ بكرآبادى جرجانى؛
14. حسین بن مظفّر بن على حمدانى(/ همدانى)، ابوعبداللَّه؛
15. سید ذوالفقار بن محمّد بن معبد حسینى مروزى، ابوالصمصام؛
16. زید بن على بن حسین حسینى؛
17. سید زین بن داعى حسینى؛
18. سلیمان بن حسن بن سلمان صهرشتى، ابوالحسن؛
19. شهرآشوب مازندرانى سروى؛
20. صاعد بن ربیعة بن ابىغانم؛
21. عبدالجبّار بن على نیشابورى مقرئ؛
22. عبدالعزیز بن نحریر عبدالعزیز بن برّاج، ابوالقاسم؛
23. عبدالرحمان بن احمد نیشابورى خزاعى، ابومحمّد یا ابوعبداللَّه؛
24. عبیداللَّه بن حسین بن بابویه قمى، ابوالقاسم؛
25. على بن عبدالصمد تمیمى سبزوارى نیشابورى، ابوالحسن؛
26. غازى بن احمد بن ابىمنصور سامانى؛
27. كردى بن عكبرین كردى فارسى، ملقّب به حلبى؛
28. محمّد بن احمد بن شهریار، ابوعبداللَّه؛
29. ابومحمّد بن حسن بن عبدالواحد عین زربى؛
30. محمّد بن حسن بن على فتّال فارسى نیشابورى؛
31. محمّد بن عبدالقادر بن محمّد، ابوالصلت؛
32. محمّد بن ابىالقاسم طبرى آملى كجى، ابوجعفر؛
33. محمّد بن على بن حسن حلبى، ابوجعفر؛
34. محمّد بن على بن حمزه طوسى مشهدى، ابوجعفر؛
35. محمّد بن على بن عثمان كراجكى، ابوالفتح؛
36. محمّد بن هبةاللَّه بن جعفر ورّاق طرابلسى، ابوعبداللَّه؛
37. مطهّر بن ابىالقاسم بن ابىالفضل محمّد بن حسینى دیباجى، ابوالحسن؛
38. منتهى بن ابىزید بن كیابَكى حسینى جرجانى كجى، ابوالمفضّل؛
39. منصور بن حسین آبى، ابوسعد؛
40. ناصر بن عبدالرضا بن محمّد بن عبداللَّه علوى حسینى، ابوابراهیم؛
و...
تألیفات
الف)- حدیث:
1. تهذیب الأحكام؛
2. الاستبصار فی ما اختلف من الأخبار؛
3. الأمالی.
ب)- رجال:
1. اختیار الرجال؛
2. الرجال( معروف به رجال الطوسی)؛
3. فهرست أسماء مصنّفی الشیعة( معروف به الفهرست).
ج)- كلام و امامت:
1. تلخیص الشافی؛
2. الغیبة؛
3. المفصح بالإمامة؛
4. الاقتصاد فی ما یجب على العباد؛
5. النقص على ابن شاذان فی مسئلة الغارّ؛
6. مقدّمة فی المدخل إلى علم الكلام؛
7. شرح مقدّمة فی المدخل إلى علم الكلام؛
8. ما یعلّل و ما لا یعلّل؛
9. أصول العقائد؛
10. المسائل فی الفرق بین النبی و الإمام؛
11. المسائل الرازیة فی الوعید؛
12. ما لا یسع المكلّف الإخلال به؛
13. تمهید الأصول؛
14. كتاب الكافی؛
15. تعلیق ما لا یسع؛
16. مسئلة فی الحسن و القبح؛
17. ثلاثون مسئلة كلامیة؛
18. اصطلاحات المتكلّمین؛
19. الاستیفاء فی الإمامة.
د)- فقه:
1. النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی؛
2. المبسوط فی الفقه؛
3. الإیجاز فی الفرائض؛
4. الجمل و العقود؛
5. المسائل الجنبلانیة؛
6. المسائل الحائریة؛
7. المسائل الحلبیة؛
8. مسئلة فی تحریم الفقّاع؛
9. كتاب الخلاف؛
10. عمل الیوم و اللیلة.
ه)- اصول فقه:
1. العُدّة فی أصول الفقه؛
2. شرح الشرح؛
3. مسئلة فی العمل بخبر الواحد؛
و)- دعا و عبادات:
1. مصباح المتهجّد؛
2. مختصر المصباح.
ز)- تفسیر:
التبیان فی تفسیر القرآن.
ح)- متفرّقه:
1. مقتل الحسین( ع)؛
2. مختصر فی مقتل الحسین( ع)؛
3. مختصر أخبار المختار بن أبىعبیدة؛
4. مسئلة فی وجوب الجزیة على الیهود و المنتمین إلى الجبابرة؛
5. أنس الوحید؛
6. المسائل الإلیاسیة؛
7. مسائل ابن البرّاج؛
8. المسائل القمّیة؛
9. مسئلة فی الأحوال( ر. ك: رحمان ستایش، محمدكاظم، ص 179- 192).
منابع مقاله
رحمان ستایش، محمدكاظم، بازشناسى منابع اصلى رجال شیعه، قم، مؤسسه علمى- فرهنگى دارالحدیث، چاپ اول، 1384 ش.